وصیت نامه شهید سید حسین روح الامین
ای عزیزان از مال دنیا دست بردارید و به خدا فکر کنید، ما از خاک آمده ایم و به خاک بازمی گردیم، هرچه هست، دست خداست و هرچه صلاح او است همان است، خداوند در این دنیا بسیار آزمایش خواهد کرد. این نعمتها را برای آزمایش ما قرار داده است مواظب باشیم که از این آزمایشات سربلند بیرون بیائیم. ای دوستان به دنبال شناخت اسلام بروید اگر اسلام را شناختید، اگر امام (ره) را شناختید، به آنچه که می خواهید می رسید، به خدا فکر کنید و به فردای قیامت، به آن آتش جهنم و نعمتهای خدا در بهشت، دست از مال دنیا و هواهای نفسانی بردارید...ای مردمی که در صحنه هستید به گلزار شهدا بروید و از این عزیزان درس بیاموزید. و فرزندان خود را چون اینان بزرگ کنید، در نمازجمعه ها مرتب شرکت کنید، نه فقط به عنوان یک نفر حاضر در نماز به خطبه ها گوش کنید راه و روش اسلام را یاد بگیرید و سعی کنید در سیاست دخالت کنید و ببینید در مملکتتان چه می گذرد.
من نمی دانم چه بگویم چون می دانم دنیا هیج ارزشی ندارد و تنها سفارشم این است که دست از یاری امام (ره) برندارید و در جنگ شرکت کنید به مستضعفین کمک کنید و دست نوازش بر سر آنان بکشید....
بسم الله الرحمن الرحیم
هذا ما اوصت به فاطمه بنت رسول الله اوصت و هى تشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله و ان الجنة حق والنار حق و ان الساعة آتیة لاریب فیها و ان الله یبعث من فى القبور. یا على انا فاطمة بنت محمد (ص ) زوجنى الله منک لاکون لک فى الدنیا والاخره انت اولى بى من غیرى حنوطى و غسلنى و کفنى باللیل وصل ولدى السلام الى یوم القیامه .
بنام خداوند بخشنده مهربان
این وصیت نامه دختر رسول خداست در حالى وصیت مى کند که شهادت می دهد خدایى جز خداى یگانه نیست و محمد (ص) بنده و رسول اوست و بهشت حق است و آتش جهنم حق است و روز قیامت که هیچ شکى در آن نیست فرا خواهد رسید و ذات الهى جمیع مردگان را از قبور برانگیزاند و زنده گرداند و همه را وارد محشر فرماید.
اى على من فاطمه دختر حضرت محمد هستم خدا مرا به ازدواج تو درآورد تا در دنیا و آخرت براى تو باشم و تو از دیگران بر من سزاوارترى .على جان حنوط و غسل و کفن کردن مرا در شب به انجام رسان و شب بر من نماز بگذار و شب مرا دفن کن و هیچ کس را اطلاع نده. اینک با شما وداع می کنم و بر فرزندانم تا روز قیامت سلام و درود می فرستم.
این بود کیفیت رحلت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دخت گرامى حضرت خاتم الانبیاء محمد مصطفى علیهما آلاف التحیة والثناء که پدر بزرگوارش هنگام رخت بربستن از دنیا به او بشارت داده و فاطمه علیهاالسلام بعد از رحلت پدر با اشتیاق فراوان به انتظار مرگ خود بود و پیوسته زبان حالش به نغمه الهى«عجل وفاتى سریعا» مترنم بود.
درود بی پایان ما بر او و فرزندان پاکش باد.
منبع:
بحارالانوار، جلد 43، ص 214.
ژانویه 1, 2010 — Beni
در دوره خلافت امویان،تنها نژادى که بر سراسر کشور پهناور اسلامى آن روز حکومت مىکرد و قدرت را در دست داشت نژاد عرب بود.اما در زمان خلفاى عباسى،ایرانیان تدریجا قدرتها را قبضه کردند و پستها و منصبها را در اختیار خود گرفتند.
خلفاى عباسى با آنکه خودشان عرب بودند از مردم عرب دل خوشى نداشتند.سیاست آنها بر این بود که اعراب را کنار بزنند و ایرانیان را به قدرت برسانند.حتى از اشاعه زبان عربى در بعضى از بلاد ایران جلوگیرى مىکردند.این سیاست تا زمان مامون ادامه داشت (4) .
پس از مرگ مامون،برادرش معتصم بر مسند خلافت نشست.مامون و معتصم از دو مادر بودند:مادر مامون ایرانى بود و مادر معتصم از نژاد ترک.به همین سبب خلافت معتصم موافق میل ایرانیان-که پستهاى عمده را در دست داشتند-نبود.ایرانیان مایل بودند عباس پسر مامون را به خلافتبرسانند.معتصم این مطلب را درک کرده بود و همواره بیم آن داشت که برادر زادهاش عباس بن مامون به کمک ایرانیان قیام کند و کار را یکسره نماید.از این رو به فکر افتاد هم خود عباس را از بین ببرد و هم جلو نفوذ ایرانیان را که طرفدار عباس بودند بگیرد.عباس را به زندان انداخت و او در همان زندان مرد.براى جلوگیرى از نفوذ ایرانیان، نقشه کشید پاى قدرت دیگرى را در کارها باز کند که جانشین ایرانیان گردد.براى این منظور گروه زیادى از مردم ترکستان و ما وراء النهر را که هم نژاد مادرش بودند به بغداد و مرکز خلافت کوچ داد و کارها را به آنان سپرد.طولى نکشید که ترکها زمام کارها را در دست گرفتند و قدرتشان بر ایرانیان و اعراب فزونى یافت.
معتصم از آن نظر که به ترکها نسبتبه خود اعتماد و اطمینان داشت روز به روز میدان را براى آنان بازتر مىکرد.از این رو در مدت کمى اینان یکه تاز میدان حکومت اسلامى شدند. ترکها همه مسلمان بودند و زبان عربى آموخته بودند و نسبتبه اسلام وفادار بودند،اما چون از آغاز ورودشان به عاصمه تمدن اسلامى تا قدرت یافتنشان فاصله زیادى نبود،به معارف و آداب و تمدن اسلامى آشنایى زیادى نداشتند و خلق و خوى اسلامى نیافته بودند،بر خلاف ایرانیان که هم سابقه تمدن داشتند و هم علاقهمندان معارف و اخلاق و آداب اسلامى را آموخته بودند و خلق و خوى اسلامى داشتند و خود پیشقدم خدمتگزاران اسلامى به شمار مىرفتند.در مدتى که ایرانیان زمام امور را در دست داشتند،عامه مسلمین راضى بودند.اما ترکها در مدت نفوذ و در دست گرفتن قدرت آنچنان وحشیانه رفتار کردند که عامه مردم را ناراضى و خشمگین ساختند.
سربازان ترک هنگامى که بر اسبهاى خود سوار مىشدند و در خیابانها و کوچههاى بغداد به جولان مىپرداختند،ملاحظه نمىکردند که انسانى هم در جلو راه آنها هست.از این رو بسیار اتفاق مىافتاد که زنان و کودکان و پیران سالخورده و افراد عاجز در زیر دست و پاى اسبهاى آنها لگد مال مىشدند.
مردم آنچنان به ستوه آمدند که از معتصم تقاضا کردند پایتخت را از بغداد به جاى دیگر منتقل کند.مردم در تقاضاى خود یادآورى کردند که اگر مرکز را منتقل نکند با او خواهند جنگید.معتصم گفت:«با چه نیرویى مىتوانند با من بجنگند؟!من هشتاد هزار سرباز مسلح آماده دارم!»گفتند:
«با تیرهاى شب،یعنى با نفرینهاى نیمه شب به جنگ تو خواهیم آمد.»
معتصم پس از این گفتگو با تقاضاى مردم موافقت کرد و مرکز را از بغداد به سامرا منتقل کرد.
پس از معتصم،در دوره واثق و متوکل و منتصر و چند خلیفه دیگر نیز ترکها عملا زمام امور را در دست داشتند و خلیفه دست نشانده آنها بود.بعضى از خلفاى عباسى در صدد کوتاه کردن دست ترکها برآمدند اما شکستخوردند.یکى از خلفاى عباسى که به کارها سر و صورتى داد و تا حدى از نفوذ ترکها کاست«المعتضد»بود.
در زمان معتضد،بازرگان پیرى از یکى از سران سپاه مبلغ زیادى طلبکار بود و به هیچ وجه نمىتوانست وصول کند،ناچار تصمیم گرفتبه خود خلیفه متوسل شود،اما هر وقتبه دربار مىآمد دستش به دامان خلیفه نمىرسید،زیرا دربانان و مستخدمین دربارى به او راه نمىدادند.
بازرگان بیچاره از همه جا مایوس شد و راه چارهاى به نظرش نرسید،تا اینکه شخصى او را به یک نفر خیاط در«سه شنبه بازار»راهنمایى کرد و گفت این خیاط مىتواند گره از کار تو باز کند.بازرگان پیر نزد خیاط رفت.خیاط نیز به آن مرد سپاهى دستور داد که دین خود را بپردازد و او هم بدون معطلى پرداخت.
این جریان بازرگان پیر را سخت در شگفتى فرو برد.با اصرار زیاد از خیاط پرسید:«چطور است که اینها که به احدى اعتنا ندارند فرمان تو را اطاعت مىکنند؟»
خیاط گفت:«من داستانى دارم که باید براى تو حکایت کنم:روزى از خیابان عبور مىکردم، زنى زیبا نیز همان وقت از خیابان مىگذشت.اتفاقا یکى از افسران ترک در حالى که مستباده بود از خانه خود بیرون آمده جلو در خانه ایستاده بود و مردم را تماشا مىکرد.تا چشمش به آن زن افتاد دیوانهوار در مقابل چشم مردم او را بغل کرد و به طرف خانه خود کشید.فریاد استغاثه زن بیچاره بلند شد،داد مىکشید:ایها الناس به فریادم برسید،من اینکاره نیستم،آبرو دارم،شوهرم قسم خورده اگر یک شب در خارج خانه به سر برم مرا طلاق دهد،خانه خراب مىشوم.اما هیچ کس از ترس جرات نمىکرد جلو بیاید.
من جلو رفتم و با نرمى و التماس از آن افسر خواهش کردم که این زن را رها کند،اما او با چماقى که در دست داشت محکم به سرم کوبید که سرم شکست و زن را به داخل خانه برد. من رفتم عدهاى را جمع کردم و اجتماعا به در خانه آن افسر رفتیم و آزادى زن را تقاضا کردیم. ناگهان خودش با گروهى از خدمتکاران و نوکران از خانه بیرون آمدند و بر سر ما ریختند و همه ما را کتک زدند.
جمعیت متفرق شدند،من هم به خانه خود رفتم،اما لحظهاى از فکر زن بیچاره بیرون نمىرفتم.با خود مىاندیشیدم که اگر این زن تا صبح پیش این مرد بماند زندگىاش تا آخر عمر تباه خواهد شد و دیگر به خانه و آشیانه خود راه نخواهد داشت.تا نیمه شب بیدار نشستم و فکر کردم.ناگهان نقشهاى در ذهنم مجسم شد،با خود گفتم این مرد امشب مست است و متوجه وقت نیست،اگر الآن آواز اذان را بشنود خیال مىکند صبح است و زن را رها خواهد کرد و زن قبل از آنکه شب به آخر برسد مىتواند به خانه خود برگردد.
فورا رفتم به مسجد و از بالاى مناره فریاد اذان را بلند کردم.ضمنا مراقب کوچه و خیابان بودم ببینم آن زن آزاد مىشود یا نه.ناگهان دیدم فوج سربازهاى سواره و پیاده به خیابانها ریختند و همه مىپرسیدند این کسى که در این وقتشب اذان گفت کیست؟من ضمن اینکه سخت وحشت کردم،خودم را معرفى کردم و گفتم من بودم که اذان گفتم.گفتند زود بیا پایین که خلیفه تو را خواسته است.مرا نزد خلیفه بردند.دیدم خلیفه نشسته منتظر من است. از من پرسید چرا این وقتشب اذان گفتى؟جریان را از اول تا آخر برایش نقل کردم.همان جا دستور داد آن افسر را با آن زن حاضر کنند.آنها را حاضر کردند.پس از باز پرسى مختصرى دستور قتل آن افسر را داد.آن زن را هم به خانه نزد شوهرش فرستاد و تاکید کرد که شوهر او را مؤاخذه نکند و از او به خوبى نگهدارى کند،زیرا نزد خلیفه مسلم شده که زن بىتقصیر بوده است.
آنگاه معتضد به من دستور داد هر موقع به چنین مظالمى برخوردى همین برنامه ابتکارى را اجرا کن،من رسیدگى مىکنم.این خبر در میان مردم منتشر شد.از آن به بعد اینها از من کاملا حساب مىبرند.این بود که تا من به این افسر مدیون فرمان دادم فورا اطاعت کرد.»
مهدویت در قرآن و احادیث نبوى
اولا:در قرآن کریم این مطلب به صورت یک نوید کلى در کمال صراحت هست،یعنى هر کسى که قرآن کریم را مطالعه کند مىبیند قرآن کریم آن نتیجه را که بر وجود مقدس حضرت حجت مترتب مىشود،در آیات زیادى به عنوان یک امرى که به طور قطع در آینده صورت خواهد گرفت ذکر مىکند.از آن جمله است این آیه: و لقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادى الصالحون (10) .خدا در قرآن مىگوید که ما در گذشته بعد از«ذکر»-که گفتهاند یعنى بعد از آنکه در تورات نوشتیم-در زبور هم این مطلب را اعلام کردیم،و ما اعلام کردیم،پس شدنى است که: ان الارض یرثها عبادى الصالحون. صحبت منطقه و محل و شهر نیست،اصلا فکر آنقدر بزرگ و وسیع است که سخن از تمام زمین است:زمین براى همیشه در اختیار زورمندان و ستمکاران و جباران نمىماند،این یک امر موقت است،دولت صالحان که بر تمام زمین حکومت کند،در آینده وجود خواهد داشت.در مفهوم این آیه کوچکترین تردیدى نیست.
همچنین راجع به اینکه دین مقدس اسلام دین عمومى بشر خواهد شد و تمام ادیان دیگر در مقابل این دین از بین خواهند رفت و تحت الشعاع قرار خواهند گرفت،در قرآن کریم هست، که این یکى دیگر از آثار و نتایج وجود مقدس مهدى موعود است: هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله و لو کره المشرکون این دین را به وسیله این پیامبر فرستاد براى اینکه در نهایت امر آن را بر تمام دینهاى عالم پیروز گرداند،یعنى همه مردم دنیا تابع این دین بشوند،و آیات دیگرى.چون بحثم درباره آیات قرآن نیستبه اشاره قناعت مىکنم.
از آیات قرآن که بگذریم مساله احادیث نبوى مطرح است.آیا پیغمبر اکرم در این زمینه چه مطالبى فرموده است؟آیا فرموده استیا نفرموده است؟اگر روایات مربوط به مهدى موعود انحصارا روایات شیعه مىبود،براى شکاکان جاى اعتراض بود که:اگر مساله مهدى موعود یک مساله واقعى استباید پیغمبر اکرم گفته باشد و اگر پیغمبر اکرم گفته بود باید سایر فرق اسلامى هم روایت کرده باشند و تنها شما شیعیان روایت نکرده باشید.جوابش خیلى واضح است:اتفاقا روایات باب مهدى موعود را تنها شیعیان روایت نکردهاند.روایاتى که اهل تسنن در این زمینه دارند،از روایات شیعه اگر بیشتر نباشد کمتر نیست.کتابهایى را که در این زمینه نوشته شده است مطالعه کنید،مىبینید همین طور است.
در همین سالهایى که ما در قم بودیم دو کتاب در این زمینه تالیف شد.یکى را مرحوم آیة الله صدر(اعلى الله مقامه)البته به زبان عربى نوشتهاند به نام المهدى و خیال مىکنم چاپ هم شده باشد.در آن کتاب،ایشان هر چه روایت نقل کردهاند،همه،روایات اهل تسنن است.وقتى انسان مطالعه مىکند مىبیند که مساله مهدى موعود در روایات اهل تسنن از روایات شیعه بیشتر هست و کمتر نیست.
کتاب دیگرى که خوشبختانه به زبان فارسى است،به امر مرحوم آیة الله آقاى بروجردى تهیه شده به نام منتخب الاثر،که یکى از فضلاى حوزه علمیه قم که الآن هم در قم هستند به نام آقاى آقا میرزا لطف الله صافى از فضلاى مبرز قم(گلپایگانى)تحت رهنمایى مرحوم آیة الله بروجردى[این کتاب را تالیف کردند]،یعنى ایشان دستور کلى این کتاب را دادند و طرح و شکل و رسم کتاب را تعیین کردند و بعد این مرد فاضل رفت دنبالش و این کتاب را نوشت. این کتاب را هم مطالعه کنید،مىبینید روایات زیادى در این زمینه هستبالاخص از اهل تسنن،به مضامین و تعبیرات مختلف.
باز من به جنبه روایتى این بحث کار ندارم،همین طورى که به جنبه آیاتش کار زیادى ندارم من از یک جنبه دیگرى مىخواهم مساله موعود اسلام را بحثبکنم و آن اینکه:این مساله روى تاریخ اسلام چه اثرى گذاشته است؟وقتى که ما تاریخ اسلام را مطالعه مىکنیم، مىبینیم گذشته از روایاتى که در این زمینه از پیغمبر اکرم یا امیر المؤمنین وارد شده است اساسا از همان نیمه دوم قرن اول اخبار مربوط به مهدى موعود منشا حوادثى در تاریخ اسلام شده است.چون چنین نویدى و چنین گفتهاى در کلمات پیغمبر اکرم بوده است احیانا از آن سوء استفادههایى شده است،و این خود دلیل بر این است که چنین خبرى در میان مسلمین از زبان پیغمبرشان پخش و منتشر بوده است و اگر نبود،آن سوء استفادهها نمىشد.