دو نمونه از فضایل و دلایل امامت امام هادى (ع )
1 - ((اسماعیل بن مهران )) مى گوید: هنگامى که بار اوّل ، امام جواد (علیه السلام ) از مدینه به سوى بغداد مى رفت ، هنگام خروج ، به او عرض کردم : فدایت گردم ! من در مورد این سفر تو ترسان و نگرانم ، امر امامت بعد از تو از آن کیست ؟
آن حضرت خندان به من توجّه کرد و فرمود:((آنکه تو گمان کرده اى (شهادت ) در این سال رخ نمى دهد)).
هنگامى که معتصم عباسى (هشتمین طاغوت عباسى ) آن حضرت را از مدینه به بغداد طلبید، هنگام خروج آن حضرت از مدینه به حضورش شتافتم و عرض کردم : فدایت گردم ! تو مى روى ، بعد از تو به چه کسى مراجعه کنیم ؟ (امام بعد از تو کیست ؟) آن بزرگوار گریه کرد به طورى که محاسنش از اشک چشمش تر شد، سپس به من رو کرد و فرمود: در این سفر، نگرانى و خطر وجود دارد ((اَلاَْمْرُ مِنْ بَعْدِى اِلى ابْنِى عَلِی ؛ مقام امامت بعد از من با پسرم على (امام هادى (علیه السلام )) است )).
دو نمونه از فضایل و دلایل امامت امام هادى (ع )
1 - ((اسماعیل بن مهران )) مى گوید: هنگامى که بار اوّل ، امام جواد (علیه السلام ) از مدینه به سوى بغداد مى رفت ، هنگام خروج ، به او عرض کردم : فدایت گردم ! من در مورد این سفر تو ترسان و نگرانم ، امر امامت بعد از تو از آن کیست ؟
آن حضرت خندان به من توجّه کرد و فرمود:((آنکه تو گمان کرده اى (شهادت ) در این سال رخ نمى دهد)).
هنگامى که معتصم عباسى (هشتمین طاغوت عباسى ) آن حضرت را از مدینه به بغداد طلبید، هنگام خروج آن حضرت از مدینه به حضورش شتافتم و عرض کردم : فدایت گردم ! تو مى روى ، بعد از تو به چه کسى مراجعه کنیم ؟ (امام بعد از تو کیست ؟) آن بزرگوار گریه کرد به طورى که محاسنش از اشک چشمش تر شد، سپس به من رو کرد و فرمود: در این سفر، نگرانى و خطر وجود دارد ((اَلاَْمْرُ مِنْ بَعْدِى اِلى ابْنِى عَلِی ؛ مقام امامت بعد از من با پسرم على (امام هادى (علیه السلام )) است )).
2 - ((خیرانى )) مى گوید پدرم مى گفت : من ملازم و خدمتکار خانه امام جواد (علیه السلام ) بودم که آن حضرت مرا بر آن گماشته بود، احمد بن محمّد بن عیسى اشعرى (از شیعیان ) هرشب هنگام سحر نزد من مى آمد تا حال امام جواد (علیه السلام ) را که بیمار و بسترى بود. بپرسد و گاهى ((خادم مخصوص )) حضرت جواد (علیه السلام ) که بین او و (پدر) خیرانى رابطه برقرار بود و پیام (خصوصى ) امام جواد (علیه السلام ) را براى او مى آوردو پیام او را نزد امام جواد (علیه السلام ) مى برد، نزد (پدر) خیرانى مى آمد، احمد بن محمّد بن عیسى اشعرى بلند مى شد و مى رفت و آن خادم مخصوص ، با (پدر) خیرانى خلوت مى کرد (و بین آنان به طور خصوصى ، سخنانى ردّ و بدل مى شد).
(پدر) خیرانى مى گوید: یک شب آن ((خادم مخصوص )) از حضور امام جواد (علیه السلام ) بیرون آمد و احمد بن محمد بن عیسى (طبق معمول ) برخاست و چندقدم رفت و خادم مخصوص با من خلوت کرد و با من همسخن شد، احمد کمى بازگشت و نزدیک ما ایستاد به طورى که سخن ما را مى شنید، خادم مخصوص به من گفت آقایت (امام جواد) سلام مى رساند و مى فرماید:
((اِنِّى ماضٍ وَالاَْمْرُ صائِرٌ اِلَى ابْنِى عَلِىٍّ ...؛ من از دنیا مى روم و امر امامت به فرزندم على انتقال مى یابد و او بعد از من ، همان حق را بر شما دارد که من بعد از پدرم ، آن حق را بر شما داشتم )).
سپس خادم مخصوص رفت و احمد بن محمّد اشعرى ، نزد من آمد و گفت : خادم مخصوص به تو چه گفت ؟
گفتم : خیر است .
گفت :((آنچه را به تو گفت ، من شنیدم )) و شنیده خود را براى من بازگو کرد.
به احمد گفتم : خداوند این کارى که انجام دادى (سخن مخفى ما را شنیدى ) بر تو حرام کرده و فرموده است :(وَلا تَجَسَّسُوا ...)؛ ((تجسّس نکنید)).
اینک که (مرتکب حرام شدى و) سخن (مخفى خادم مخصوص ) را شنیدى ، آن را براى گواهى دادن در خاطره ات نگهدار، شاید ما روزى احتیاج به این گواهى پیدا کردیم و حتما از فاش ساختن آن بپرهیز تا وقتش فرا رسد.
(پدر) خیرانى در ادامه سخن مى گوید: وقتى که صبح شد، آنچه را خادم مخصوص به من گفته بود (در مورد امامت حضرت هادى ) در ده نسخه نوشتم و آنها را مهر کردم و به ده نفر از بزرگان اصحاب و شیعیان دادم و به آنان گفتم :((اگر قبل از آنکه این نسخه ها را از شما بخواهم ، مرگ به سراغم آمد، شما آنها را باز کنید و بخوانید و مطابق آن عمل نمایید)).
هنگامى که امام جواد (علیه السلام ) از دنیا رفت ، از خانه ام بیرون نیامدم تا اینکه مطّلع شدم که بزرگان شیعه در منزل ((محمّد بن فرج )) به گرد هم آمده اند و درباره مساءله امامت گفتگو مى کنند و محمّد بن فرج براى من نامه اى نوشت و در آن نامه مرا از اجتماع بزرگان شیعه در نزدش آگاه کرده و یادآورى کرده بود که اگر خطر فاش شدن در کار نبود، با هم نزد تو مى آمدیم و دوست دارم که سوار بر مرکب شوى و خود را به من برسانى .
(پ -در) خیرانى مى گوید: سوار بر مرکب شدم و خود را به خانه ((محمّد بن فرج )) رساندم ، دیدم بزرگان شیعه در نزد او اجتماع کرده اند، درباره امامت (امام هادى ) با آنان گفتگو کردم ، دیدم اکثر آنان در این باره در شک و تردید هستند، به آن ده نفر که نسخه ها را به آنان داده بودم و در مجلس حاضر بودند، گفتم : آن نسخه ها را بیرون بیاورید.
نسخه ها را بیرون آوردند. گفتم : همین مطلبى را که در این نسخه ها نوشته شده ، من به آن ماءمور هستم (و گواهى مى دهم ).
بعضى از حاضران گفتند: ما مایل بودیم گواه دیگرى با تو وجود داشت تا گواهى تو را تاءکید و محکمتر مى کرد.
به آنان گفتم : خداوند، خواسته شما را برآورده کرده ، این ابوجعفر اشعرى (احمد بن محمّد بن عیسى اشعرى ) است که در اینجا حاضر است گواهى مى دهد که این سخن مذکور در نسخه ها را (از خادم مخصوص ) شنیده است .
حاضران ، متوجّه احمد اشعرى شدند، از او خواستند گواهى دهد، ولى از گواهى دادن امتناع نمود.
(پدر) خیرانى در ادامه سخن مى گوید: من احمد اشعرى را به ((مباهله )) دعوت کردم ، او از شرکت در مباهله ترسید و گواهى داد که آن سخن را شنیده است و گفت : من گواهى مى دهم ، ولى مى خواستم این افتخار به یک فرد عرب برسد نه به من که از عجم هستم ، اما چون پاى مباهله به پیش آمد، دیگر راهى براى کتمان گواهى نمانده است ، آنگاه همه حاضران در آن مجلس به امامت حضرت هادى (علیه السلام ) اعتقاد پیدا کردند و رفتند.
روایات در این خصوص جدّا بسیار است و ذکر آنها در این کتاب - که بنایش بر اختصار است - به طول مى انجامد.
و اینکه : همه شیعیان بر امامت امام هادى (علیه السلام ) اتفاق راءى دارند و در آن عصر، کسى در برابر او ادّعاى امامت نکرد تا موضوع امامت را در دست انداز شبهه قرار دهد، ما را از نقل نصوص دیگر به طور مشروح در مورد امامت آن حضرت ، بى نیاز مى سازد.