روایت شده که فاطمه پنج سال قبل از بعثت متولد گردیده است .
و گفته شده است که روزى رسول خدا در ابطح نشسته بود و همراه او عمار بن یاسر، منذر بن ضحضاح ، عمر، على بن ابى طالب ، عباس بن عبدالمطلب ، و حمزة بن عبدالمطلب نشسته بودند که جبرئیل در صورت عظماى خود فرود آمده و بالهاى خود را در طرفین مشرق و مغرب خود پهن نموده و گفت :
اى محمد! خداوند بلندمرتبه تو را به سلام مى رساند و امر مى کند که چهل روز از خدیجه دورى نمایى . و این کار براى پیامبر بسیار دشوار بود زیرا خدیجه را بسیار دوست مى داشت و به وى دلبستگى فراوان داشت . پیامبر برخاست و چهل روز را روزه گرفته ، چهل شب را به بیدارى و عبادت خداوند متعال گذرانید، در روزهاى آخرین عمار بن یاسر را به سوى خدیجه فرستاد و به وى پیغام داد: اى خدیجه ! خیال نکنى که دلیل دورى من از تو به سبب غضبى است که نسبت به تو دارم بلکه خداوند متعال این دورى را امر فرموده و من براى امتثال او چنین مى کنم و تو به جز خیر، در این مورد هیچ اندیشه دیگرى نداشته باش که خداوند متعال در هر روز چند بار به سبب تو بر ملائکه مباهات مى ورزد. هنگام شب پشت درب را محکم کن و به آسودگى بخواب ، و بدان که من در این ایام در منزل مادرم فاطمه بنت اسد مادر على بن ابى طالب ، یعنى در منزل عمویم هستم . خدیجه در دوران این دورى در هر روزى چند بار محزون و اندیشناک مى شد.
پس از اتمام چهل روز جبرئیل بر پیامبر فرود آمد و فرمود: اى محمد! خداوند بر تو درود مى فرستد و تو را امر مى کند تا از تحفه و هدیه او بهره مند گردى . پیامبر فرمود: تحفه پروردگار عالمیان چیست ؟ و مژده او کدام است ؟ جبرئیل گفت : نمى دانم . در این حال میکائیل فرود آمد و همراه او طبقى بود که با پارچه اى پشمى پوشیده شده بود، و آن را در مقابل پامبر گذارد، و جبرئیل نزدیک آمده و گفت : اى محمد! خداوند فرمان مى دهد که امروز را با این طعام افطار کنى .
على بن ابى طالب گوید: هنگامى که پیامبر اراده افطار مى نمود و به من امر مى کرد که درب خانه را باز کنم تا هر که مایل است داخل شود و از آن طعام استفاده نماید، ولى در این شب پیامبر مرا بر درب خانه قرار داد و فرمود: این طعام خاص ، براى غیر من حرام است . سپس پارچه را از روى طبق برداشت و در زیر آن خوشه اى از خرما و خوشه اى از انگور بود، رسول اکرم به اندازه کافى از آنها خورد و آب کاملى نوشید و جبرئیل بر دستان او آب ریخته ، و میکائیل دستانش را با آن آب شست و اسرافیل آنها را خشک نمود، و باقى طعام و ظرف آب را به آسمان بازگردانیدند، پس از آن پیامبر برخاست تا نماز بگزارد که جبرئیل جلو آمد و گفت : نماز در این وقت براى تو حرام است تا آنکه به منزل خدیجه بروى و او را دیدار کنى و با وى همبستر شوى ، که خداوند اراده کرده از صلب تو در این شب ذریه اى طیبه متولد نماید. رسول خدا شتابان به سوى منزل خدیجه به راه افتاد.
خدیجه مى گوید: من به تنهایى عادت کرده بودم ، لذا وقتى شب مى شد سرم را مى پوشانیدم و پرده را مى انداختم ، و درب را مى بستم و پشت آن را مى انداختم ، و خداى را عبادت مى کردم به نماز یا قرائت قرآن و چراغ را خاموش مى نمودم و مى خوابیدم ، در آن شب به خصوص ، هنوز نخوابیده بودم که پیامبر آمده و در را به صدا درآورد، من پرسیدم : کیست که در خانه مرا مى زند در حالى که کسى غیر از محمد این درب را به صدا در نیاورده است ؟
و صداى متین پیامبر را از آن سوى در شنیدم که گفت : اى خدیجه ! در را باز کن که من محمد هستم . من در حالى که خوشحال بودم برخاسته و در را باز کردم ، پیامبر داخل منزل شده ظرف آب را طلبید تا وضو بسازد و نماز بگزارد. پس از آن دو رکعت نماز خفیف به جاى آورد، سپس به سوى بستر رفت . وى در این شب نماز زیادى به جاى نیاورد بلکه دست مرا گرفته و بر بسترش نشانید، و میان ما آنچه که میان همسران واقع مى شود واقع گردید، والله که در همان شب ثقل و سنگینى فاطمه را در بطن خود احساس کردم .