ماجراى دفن جنازه امام کاظم (ع )
جنازه امام موسى بن جعفر (علیه السلام ) را در قبرستان قریش در ((باب التّین )) به خاک سپردند و این قبرستان قدیمى مخصوص بنى هاشم و بزرگان از مردم بود (که اکنون قبرآن حضرت درشهرکاظمین نزدیک بغداد داراى صحن و سراست ).
روایت شده : امام موسى بن جعفر (علیه السلام ) هنگام شهادت ، به سندى بن شاهک وصیّت کرد که من در بغداد نزدیک خانه ((عباس بن محمّد)) دوستى دارم که از اهالى مدینه است ، به او بگویید بیاید و عهده دار غسل و کفن من شود.
((سندى بن شاهک )) مى گوید: من از آن حضرت خواستم اجازه دهد تا خودم او را کفن کنم .
حضرت اجازه نداد و فرمود:
((اِنّا اَهْلُ بَیْتٍ مُهُورُ نِسائِنا وَحَجُّ صَرُورَتِنا وَاَکْفانُ مَوْتانا مِنْ طاهِرِ اَمْوالِنا))
((ما از خاندانى هستیم که مهریه زنانمان و اوّلین حجّمان و کفنهاى مردگانمان ، از پاکترین اموالمان تهیّه مى شود)).
سپس فرمود:((نزد خودم کفن دارم ، مى خواهم آن دوستم سرپرست غسل و کفن و دفن من شود)).
آن دوست مذکور را حاضر کردند و او این امور را انجام داد.
فرزندان امام کاظم (ع )
امام موسى بن جعفر (علیه السلام ) داراى 37 فرزند پسر و دختر بود که عبارتند از:
1 - امام علىّ بن موسى الرّضا (علیه السلام ) .
2 ، 3 و 4 - ابراهیم ، عباس و قاسم .
5 ، 6 ، 7 و 8 - اسماعیل ، جعفر، هارون و حسن .
9 ، 10 و 11 - احمد، محمّد و حمزه .
12 ، 13 ، 14 ، 15 و 16 - عبداللّه ، اسحاق ، عبیداللّه ، زید و حسین .
17 و 18 - فضل و سلیمان .
19 ، 20 و 21 - فاطمه کبرى ، فاطمه صغرى و رقیّه .
22 ، 23 و 24 - حکیمه ، اُمّ ابیها و رُقیه صغرى .
25 ، 26 و 27 - اُمّ جعفر، لبابه و زینب .
28 ، 29 ، 30 و 31 - خدیجه ، عِلِیّه ، آمنه و حسنه .
32 ، 33 و 34 - بریه ، عایشه و اُمّ سلمه .
35 و 36 - میمونه و ام کلثوم .
(در کتاب ارشاد شیخ مفید، فرزندى به نام حسن دوبار آمده ، بنابر این ، مجموع آنها 37 نفر مى شوند).
امام کاظم (ع ) در زندانهاى مختلف
1 - در زندان عیسى بن جعفر: سواران ، امام کاظم (علیه السلام ) را به بصره آوردند و به ((عیسى بن جعفر)) تحویل دادند و آن بزرگوار یک سال را در بصره در زندان عیسى گذراند.
هارون براى ((عیسى بن جعفر)) نامه نوشت که موسى بن جعفر را به قتل برسان ، وقتى این نامه به دست عیسى رسید، بعضى از دوستان نزدیک و مورد اطمینان خود را طلبید و نامه هارون را براى آنان خواند و در این باره با آنان به مشورت پرداخت . آنان به او گفتند که :((دست به کشتن امام نیالاید و از هارون بخواهد تا او را در این مورد معاف دارد)).
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » hadi ( یکشنبه 89/11/24 :: ساعت 2:37 عصر )
شهادت مظلومانه امام کاظم (ع )
هارون در این ایام یک مجلس (تمام عیار طاغوتى در کاخ خود) ترتیب داد که بسیارى از رجال کشورى و لشکرى در آن شرکت کرده بودند، به آنان رو کرد و چنین گفت :
((اى مردم ! فضل بن یحیى (در مورد کشتن موسى بن جعفر) از فرمان من سرپیچى کرده است ، من مى خواهم او را لعنت کنم ، شما نیز همصدا با من ، او را لعنت کنید)).
همه حاضران در مجلس فریاد زدند:((لعنت بر فضل بن یحیى ))، فریاد لعنت آنان ، در و دیوار کاخ هارون را به لرزه درآورد، این خبر به یحیى بن خالد برمکى ، پدر فضل رسید، فورا با شتاب ، خود را به کاخ هارون رساند و از در مخصوص ،غیر از در همگانى ،واردکاخ شد و از پشت سر هارون به طورى که او نفهمد،نزد هارون آمد و به هارون گفت : استدعا دارم به عرض من توجّه فرمایید.
هارون در حال ناراحتى و خشم ، گوش فراداد، یحیى گفت : فضل یک جوان تازه کار است (که نتوانسته فرمان تو را اجرا سازد) من به جاى او جبران مى کنم و فرمان تو را اجرا مى نمایم .
هارون از این سخن برافروخته و شادمان شد و به مردم روکرد و گفت :
فضل بن یحیى در موردى از فرمان من سر باز زد و من او را لعنت کردم ، اینک او توبه کرده و به فرمان من بازگشته است ، پس او را دوست بدارید!)).
همه حاضران گفتند: ما هرکس تو را دوست دارد، دوست مى داریم و با هرکس که با تو دشمنى کند دشمن هستیم ، اینک ما فضل را دوست داریم .
یحیى بن خالد، پس از این ماجرا، با عجله به بغداد آمد، مردم از ورود شتابزده یحیى (از رِقّه ) به بغداد، هراسان شدند و هرکس در این باره سخنى مى گفت (و بازار شایعات رواج یافت ) ولى یحیى خود وانمود کرد که براى تنظیم امور شهر و رسیدگى به کار کارگزاران و فرمانداران آمده است و در این مورد خود را به بعضى از اینگونه کارها سرگرم کرد که سخنش را درست جلوه دهد.
سپس ((سندى بن شاهک )) (جلاّد بى رحم ) را طلبید و در مورد قتل امام کاظم (علیه السلام ) به او فرمان داد و او از فرمان یحیى اطاعت کرد و تصمیم بر کشتن امام موسى بن جعفر (علیه السلام ) گرفت به این ترتیب که : زهرى به غذاى امام کاظم (علیه السلام ) ریخت و آن را نزد آن حضرت گذاشت .
و بعضى گویند: او زهر را در میان چند دانه خرما وارد نمود و نزد آن حضرت گذارد.
وقتى که امام کاظم (علیه السلام ) از آن غذا خورد، طولى نکشید که آثار زهر را در خود احساس کرد. پس از آن ، آن بزرگوار سه روز در حالت دشوارى و ناراحتى بسر برد و در روز سوّم جان به جان آفرین تسلیم نمود (و شهد شهادت نوشید).
هارون و دستگیرى امام کاظم (ع )
هارون الرّشید همان سال عازم مکّه براى انجام حجّ شد، نخست به مدینه رفت و در همین وقت دستور دستگیرى امام کاظم (علیه السلام ) را داد.
نقل شده : وقتى که هارون وارد مدینه شد، امام کاظم (علیه السلام ) با جمعى از بزرگان مدینه به استقبال او رفتند، سپس امام کاظم (علیه السلام ) طبق معمول به مسجد رفت . هارون شبانه کنار قبر پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمد و (ریاکارانه ) گفت : اى رسول خدا! من در مورد تصمیمى که دارم از تو معذرت مى خواهم ، تصمیم دارم موسى بن جعفر را زندانى کنم ؛ زیرا او مى خواهد ایجاد اختلاف و پراکندگى بین امّت تو نماید و خون مردم را بریزد.
سپس هارون دستور داد امام موسى بن جعفر (علیه السلام ) را گرفتند و نزدش بردند، آن حضرت را (به دستور او) به زنجیر بستند، دو هودج ترتیب دادند، آن حضرت را در یکى از آن هودجها که بر پشت استر بود، سوار کردند و هودج دیگرى بر پشت استر دیگر بود و همراه هر دو هودج ، سوارانى فرستاد و سپس (در بیرون مدینه ) سواران ، دودسته شدند یک دسته به سوى بغداد و دیگرى به سوى بصره روانه شدند، امام کاظم ( علیه السلام ) در هودجى بود که به سوى بصره حرکت مى کرد و هارون با این کار مى خواست مردم از اینکه امام کاظم (علیه السلام ) به سوى بصره رفت یا بغداد، بى خبر بمانند و سواران همراه آن حضرت را نشناسند و به سوارانى که امام کاظم (علیه السلام ) را مى بردند، دستور داد که وقتى به بصره رسیدند، امام کاظم (علیه السلام ) را در بصره به ((عیسى بن جعفر بن منصور)) تحویل دهند و او در آن روز (به عنوان رئیس زندان ) در بصره بسر مى برد.