شیخ صدوق (381 ه ) در کتاب علل الشرایع ، از ابوهریره روایت کرده : روزى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله نماز صبح را به جاى آورد. آنگاه با چهره اى اندوهناک برخاست و ما هم با آن حضرت برخاستیم . آن بزرگوار به سوى منزل فاطمه رفت و حضرت على را دید که جلوى در روى خاکها خوابیده است . پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله خاکها را از پشت امیرالمؤ منین پاک نمود و فرمود: برخیز پدر و مادرم به فداى تو اى ابوتراب ! سپس دست على علیه السلام را گرفت و با یکدیگر داخل منزل حضرت زهرا شدند. ما مختصرى مکث نمودیم آنگاه صداى خنده اى به گوش ما رسید. پس از آن دیدیم پیامبر خدا با صورتى خندان و درخشان از خانه فاطمه خارج شد. گفتیم : یا رسول الله ! با صورتى و اندوهناک وارد و با چهره اى خوشحال بازگشتى ؟! فرمود: چرا خوشحال نباشم ، در این حال که بین دو نفر را که نزد اهل آسمان محبوب ترین مردم زمین هستند صلح و سازش دادم .
علامه مجلسى مى فرماید: این گونه اخبارى را که مشتمل بر نزاع بین حضرت امیر و حضرت زهرا مى باشند باید تاءویل و تفسیر نمود، از قبیل اینکه منظور از آنها اظهار فضائل و مناقب ایشان باشد و امثال آن که براى من معلوم نیست .
و نیز در همان کتاب از حبیب بن ابى ثابت روایت مى کند که گفت : بین زهرا و على بن ابى طالب علیهماالسلام گفتگویى در گرفت . پس از آن رسول خدا صلى الله علیه و آله بر ایشان وارد شد، فرشى براى حضرتش گستردند و خوابید. على نیز آمد و کنار آن بزرگوار قرار گرفت و پیامبر بین ایشان را صلح و سازش داد سپس خارج شد. به آن حضرت گفته شد: اى رسول خدا! شما با حال مخصوصى وارد بر على و زهرا شدى ، ولى اکنون مى بینیم با اینهمه خوشحالى خارج گردیدى ؟! فرمود: چگونه شاد نباشم ، در این حالى که بین دو نفر را که نزد من محبوب ترین اهل زمین مى باشند، صلح و سازش دادم .
شیخ صدوق مى گوید: این خبر نزد من معتبر و مورد اعتماد نیست . زیرا بین على و فاطمه سخنى درنمى گرفت که رسول خدا بیاید و بین ایشان را صلح و سازش بدهد. على علیه السلام سیدالوصیین مى باشد و فاطمه سیده زنان عالم است و ایشان از نظر اخلاق به رسول خدا صلى الله علیه و آله اقتدا مى کردند، پس دلیلى براى اختلاف در بین آنها وجود ندارد.
این روایت در مصباح الانوار نیز از حبیب بن ابى ثابت نقل شده است .
هنگامى که فاطمه علیهاالسلام از نزد ابوبکر بازگشت پیش على علیه السلام آمده گفت : اى فرزند ابوطالب ! آیا همچون جنین پرده نشین شده اى و چون کسى که به او تهمت زده اند در گوشه خانه نشسته اى ؟ تو آن کسى بودى که پرهاى بزرگ شاهین را شکستى ، حال چه شده که این پرهاى بى ارزش دست و پاى تو را بسته اند. ابوبکر هدیه پدرم را از من به زور گرفته آشکارا به دشمنى من برخاسته ، و از لجاج و عناد خود روى برنمى تابد چندانکه اوس و خزرج از من بریدند و مهاجران نیز از حمایت من خوددارى کردند و مردم نیز یارى کردن را فراموش نمودند، و امروز براى رفع ستم هاى آن مرد نه یاورى دارم و نه مددکارى . امروز خشم خود را فرو خوردم و از خانه خارج شدم ولى با خوارى بازگشتم . تو شیرمردى بودى که گرگ ها را در هم مى کوبیدى ، ولى امروز در را به روى خود بسته اى . آیا توان دفاع از حق را از تو گرفته اند؟ آیا قدرت برگرداندن این باطل را ندارى ؟ چرا که من دیگر قدرت دفاع از خود را ندارم . اى کاش قبل از امروز مرده بودم و شاهد این خوارى و مذلت نبودم ! اگر با تو به تندى سخن گفتم ، و یا از یارى کردنت برآشفتم ، از خدا مطالبه عفو و بخشش مى کنم .
واى بر من از هر صبحى که سر برآورد در حالى که پناهگاه بزرگ من از دنیا رفته و نبودنش مرا اینچنین پریشان و ناتوان ساخته است . امروز دیگر چه مى توانم بکنم جز آنکه شکایت این مردم را به پدرم بکنم و از خداوند طلب یارى کنم ؟ بارالها قدرت تو از همه کس بیشتر است پس خودت داد مرا از این نامردمان بستان .
و على علیه السلام به فاطمه گفت : اى دختر آنکه خداوند انتخابش کرد، و اى یادگار پیامبر، غم مخور، بلکه شایسته است آن که حق تو را پایمال نموده آه و ناله پیشه کند زیرا آن حق دامان او را خواهد سوزاند، اما بدان که من به دلیل سستى و ضعف گوشه نشین نشده ام ، بلکه آنچه در توان داشتم به کار بستم ولى نتیجه اى نگرفتم و آنها را به خداوند واگذار کردم ، که خداوند عهده دار امر آنهاست و از مکر و نیرنگ اینان در امان است .
پس فاطمه آرام گرفت و فرمود: خداوند مرا کافى است و او بهترین وکیل براى بندگان خویش است .
و نیز در مناقب ابن شهر آشوب ، از معقل بن یسار، ابوقبیل ، ابن اسحاق ، حبیب بن ابى ثابت ، عمران بن حصین و ابن غسان و امام باقر علیه السلام ، به اختلاف جزئى در عبارات آمده است :
زنان قریش به حضرت فاطمه گفتند: فلان و فلان خواستگار تو بودند، پدر تو آنان را رد کرد و تو را به مردى شوهر داد که تهى دست است . هنگامى که پیغمبر اکرم نزد دخترش آمد، فاطمه علیهاالسلام سخن زنان قریش را به پدر عرض کرد.
پیامبر اکرم به دست مبارک خود مچ دست فاطمه را تکان داد و به وى فرمود: نه ! اى فاطمه ! بلکه تو را به شخصیتى دادم که از لحاظ اسلام بر همه مقدم و از نظر علم از همه اعلم و از نظر حلم از همه بزرگتر است .
اى فاطمه ! آیا نمى دانى که على در دنیا و آخرت برادر من است ؟
فاطمه زهرا پس از این سخنان خندید و گفت : یا رسول الله ! راضى شدم .
و در روایت ابوقبیل آمده است : تو را به ازدواج على علیه السلام درنیاوردم مگر پس از آنکه جبرئیل در این مورد به من فرمان داد. و در روایت عمران و حبیب آمده است که پیامبر فرمود: تو را به بهترین کسى که مى شناختم تزویج نمودم .
و در کتاب ابن شاهین از عکرمه آمده است : تو را به محبوبترین افراد در نزد خود تزویج نمودم .