بعد از امام موسى بن جعفر (علیه السلام ) مقام امامت به پسرش حضرت ابوالحسن على بن موسى الرّضا (علیه السلام ) رسید، چرا که او در فضایل سرآمد همه برادران و افراد خانواده اش بود و در علم و پرهیزکارى بر دیگران برترى داشت و همه شیعه و سنّى بر برترى او اتفاق نظر دارند و همگان آن حضرت را به تفوّق بر دیگران در جهت علم و فضایل معنوى مى شناسند.
به علاوه پدر بزرگوارش امام کاظم (علیه السلام ) بر امامت او بعد از خودش تصریح فرموده و اشاراتى نموده که درباره هیچیک از برادران و افراد خانواده او، چنین تصریح و اشاراتى ننموده است .
حضرت رضا (علیه السلام ) به سال 148 هجرى (یازدهم ذیقعده یا ...) در مدینه چشم به این جهان گشود، و در طوس خراسان در ماه صفر (161) سال 203 هجرى در سنّ 55 سالگى از دنیا رفت . (162)
مادر آن حضرت ((اُمّ الْبَنین )) نام داشت که اُمّ ولد بود. مدّت امامت او و مدّت سرپرستى او از اُمّت ، بعد از پدرش ، بیست سال بود.
چند نمونه از دلایل امامت حضرت رضا (ع )
1 - تصریح و اشارات امام کاظم (علیه السلام ) بر امامت حضرت رضا (علیه السلام )؛ این مطلب را جمع کثیرى نقل کرده اند از جمله از اصحاب نزدیک و مورد اطمینان و صاحبان علم و تقوا و فقهاى شیعیان (امام کاظم (علیه السلام ) ) که به نقل آن پرداخته اند، عبارتند از:
داوود بن کثیر رِقّى ، محمّد بن اسحاق بن عمّار، علىّ بن یقطین ، نعیم قابوسى و افراد دیگر که ذکر آنان به طول مى انجامد.
((داوود رِقّى )) مى گوید: به اباابراهیم (امام کاظم (علیه السلام ) ) عرض کردم : فدایت شوم ! سنّ و سالم زیاد شده و پیر شده ام ، دستم را بگیر و از آتش دوزخ مرا نجات بده ، بعد از تو صاحب اختیار ما (یعنى امام ما) کیست ؟
آن حضرت اشاره به پسرش امام رضا (علیه السلام ) کرد و فرمود:((هذا صاحِبُکُمْ مِنْ بَعْدِى ؛ امام شما بعد از من این پسرم مى باشد)).
2 - ((محمّد بن اسحاق )) مى گوید: به ابوالحسن اوّل (امام کاظم (علیه السلام ) ) عرض کردم : آیا مرا به کسى که دینم را از او بگیرم ، راهنمایى نمى کنى ؟
در پاسخ فرمود:((آن راهنما) این پسرم على (علیه السلام ) است )) روزى پدرم (امام صادق (علیه السلام ) ) دستم را گرفت و کنار قبر پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) برد و به من فرمود:((پسر جان ! خداوند متعال (در قرآن ) مى فرماید:(... اِنّى جاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَلِیفَة ...)؛ من در روى زمین جانشین و حاکمى قرار خواهم داد (163) ، خداوند وقتى سخنى مى گوید و وعده اى مى دهد، به آن وفا مى کند)). (164)
3 - ((نعیم بن صحاف )) مى گوید: من و هشام بن حَکَم و علىّ بن یقطین در بغداد بودیم ، على بن یقطین گفت : در حضور عبد صالح (امام کاظم (علیه السلام ) ) بودم ، به من فرمود:((اى على بن یقطین ! این على ، سرور فرزندان من است ، بدان که من کُنیه خودم (یعنى ابوالحسن ) را به او عطا کردم )).
و در روایت دیگر آمده است که : هشام بن حَکَم (پس از شنیدن این سخن از على بن یقطین ) دستش را بر پیشانى خود زد و گفت : راستى چه گفتى ؟ (او چه فرمود؟!). على بن یقطین در پاسخ گفت :((سوگند به خدا! آنچه گفتم امام کاظم (علیه السلام ) فرمود)).
آنگاه هشام گفت :((سوگند به خدا! امر امامت بعد از او (امام هفتم ) همان است (که به حضرت رضا (علیه السلام ) واگذار شده است )).
4 - ((نعیم قابوسى )) مى گوید: امام کاظم (علیه السلام ) فرمود:((پسرم على ، بزرگترین فرزند و برگزیده ترین فرزندانم و محبوبترین آنان در نزدم مى باشد و او به جفر (165) مى نگرد و هیچ کس جز پیامبر یا وصىّ پیامبر به جفر نمى نگرد)).
نمونه اى از فضایل امام رضا (ع )
((غفارى )) مى گوید: مردى از دودمان ((ابورافع )) آزاد کرده رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) که نام او را ((فلان )) مى گفتند، مبلغى پول از من طلب داشت و آن را از من مى خواست و اصرار مى کرد که طلبش را بپردازم (ولى من پول نداشتم تا قرضم را ادا کنم ) نماز صبح را در مسجد رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) در مدینه خواندم ، سپس حرکت کردم که به حضور حضرت رضا (علیه السلام ) که در آن وقت در ((عُرَیض )) (یک فرسخى مدینه ) تشریف داشت ، بروم ، همینکه نزدیک درِ خانه آن حضرت رسیدم دیدم او سوار بر الاغى است و پیراهن و ردایى پوشیده است (و مى خواهد به جایى برود) تا او را دیدم ، شرمگین شدم (که حاجتم را بگویم ).
وقتى آن حضرت به من رسید، ایستاد و به من نگاه کرد و من بر او سلام کردم با توجّه به اینکه ماه رمضان بود (و من روزه بودم ) به حضرت (علیه السلام ) عرض کردم : دوست شما ((فلان )) مبلغى از من طلب دارد به خدا مرا رسوا کرده (و من مالى ندارم که طلب او را بپردازم ).
غفارى مى گوید: من پیش خود فکر مى کردم که امام رضا (علیه السلام ) به ((فلان )) دستور دهد که (فعلاً) طلب خود را از من مطالبه نکند، با توجّه به اینکه به امام (علیه السلام ) نگفتم که او چقدر از من طلبکار است و از چیز دیگر نیز نامى نبردم .
امام رضا (علیه السلام ) (که عازم جایى بود) به من فرمود بنشین (و در خانه باش ) تا بازگردم . من در آنجا ماندم تا مغرب شد و نماز مغرب را خواندم و چون روزه بودم ، سینه ام تنگ شد مى خواستم به خانه ام بازگردم ، ناگهان دیدم امام رضا (علیه السلام ) آمد و عدّه اى از مردم در اطرافش بودند و درخواست کمک از آن بزرگوار مى کردند و آن حضرت به آنان کمک مى کرد، سپس وارد خانه شد، پس از اندکى از خانه بیرون آمد و مرا طلبید، برخاستم و با آن حضرت وارد خانه شدیم ، او نشست و من نیز در کنارش نشستم و من از ((ابن مسیّب )) (رئیس مدینه ) سخن به میان آوردم و بسیار مى شد که من درباره ابن مسیّب نزد آن حضرت سخن مى گفتم ، وقتى که سخنم تمام شد، فرمود:((به گمانم هنوز افطار نکرده اى ؟)).
عرض کردم : آرى افطار نکرده ام . غذایى طلبید و جلو من گذارد و به غلامش دستور داد که با هم آن غذا را بخوریم ، من و آن غلام از آن غذا خوردیم ، وقتى که دست از غذا کشیدیم ، فرمود:((تشک را بلند کن و آنچه در زیر آن است براى خود بردار)).
تشک را بلند کردم و دینارهایى دیدم ، آنها را برداشتم و در آستین خود گذاردم (یعنى در جیب آستینم نهادم ) سپس امام رضا (علیه السلام ) به چهار نفر از غلامان خود دستور داد که همراه من باشند تا مرا به خانه ام برسانند.
به امام رضا (علیه السلام ) عرض کردم : فدایت گردم ! قراولان ((ابن مسیب )) (امیر مدینه ) در راه هستند و من دوست ندارم آنان مرا با غلامان شما بنگرند.
فرمود:((راست گفتى ، خدا تو را به راه راست هدایت کند))، به غلامان فرمود:((همراه من بیایند و هرکجا که من خواستم ، برگردند)) غلامان همراه من آمدند، وقتى که نزدیک خانه ام رسیدم و اطمینان یافتم ، آنان را برگرداندم ، سپس به خانه ام رفتم (شب بود) چراغ خواستم ، چراغ آوردند به دینارها نگاه کردم ، دیدم 48 دینار است و آن مرد طلبکار، 28 دینار از من طلب داشت ودر میان آن دینارها، یک دینار بود که مى درخشید، آن را نزدیک نور چراغ بردم دیدم روى آن با خط روشن نوشته است :((آن مرد، 28 دینار از تو طلب دارد، بقیه دینارها مال خودت باشد)).
سوگند به خدا! خودم نمى دانستم (و فراموش کرده بودم ) که او چقدر از من طلب دارد. روایات در این راستا بسیار است که شرح و نقل آنها در این کتاب که بنایش بر اختصار است به طول مى انجامد.