ساره
((ساره )) دختر خاله حضرت ابراهیم خلیل بود. از نظر شرایطى که باید یک زن داشته باشد نظیر نداشت . از اعتدال قامت و زیبائى خیره کننده اى برخوردار بود. به همین جهت نیز همسر او نظر به غیرت مردانگى در سفرهاى خود از بین النهرین به سوریه و از آنجا به فلسطین و سرزمین کنعانیان واز آنجابه مصر، خاطرش از جانب او جمع نبود و تمام سعى خود را مبذول مى داشت تاچشم بیگانه به ساره نیفتد و دردسرى برایش به وجودنیاید.
با همه احتیاطى که به عمل مى آورد، هنگامى که از فلسطین وارد مصر شد، مرزداران مصرى توانستند ساره را ببینند، زن و مرد را آوردند و به پادشاه مصر تحویل دادند، به این امید که در قبال آن کار جایزه خوبى از پادشاه خود بگیرند.
پادشاه مصر از ابراهیم پرسید این زن چه نسبتى با تو دارد؟ ابراهیم گفت : او خواهر من است . به این نیت که اولا هر زن با ایمانى خواهر دینى شوهر خود هم هست و ثانیا اگر پادشاه مصر درباره ساره سخن بگوید، براى او که شوهر ساره بود، مصیبت بار و دردناک نباشد و پادشاه تصور کند درباره خواهر ابراهیم که بلامانع است سخن مى گوید نه همسر او! با این وصف ابراهیم ساره را به خدا سپرد و در انتظار عکس العمل خدا نشست .
پادشاه که هنوز رخسار دلفریب ساره را ندیده بود دستور داد او را به حرمسرا ببرند و تحویل زنان دهند تا چنانکه باید بیارایند و چون از هر جهت آماده شد او را خبر کنند. همینکه پادشاه مصر خواست به ساره نظر بیفکند برقى چشمش را خیره کرد و از هوش رفت و به دنبال آن به زمین خورد.وقتى به هوش آمد و باردوم خواست به وى نظرکندبازچشمش خیره شدوازهوش رفت .
پس ازآنکه به هوش آمد دستور دادابراهیم رابیاورند تا درباره ساره از وى توضیح بیشترى بخواهد.وقتى پرسید:توضیح بده این زن چه نسبتى با تو دارد؟ حضرت ابراهیم که فرصت را مناسب دید، فرمود: او همسر من است و اینکه گفتم خواهر من است به این منظور بود که احتمال مى دادم تو نظر سوئى نسبت به او داشته باشى و براى من که شوهراو هستم بیش ازحد ناگوارباشد.
ابراهیم در آن وقت مى دانست که شاه مصر ضربت کوبنده خود را دریافته است و از صدمه اى که دیده است ، توضیح بیشترى مى خواهد هر چه بود این پیشامد ممکن بود براى هر تازه واردى به مصر روى دهد. ولى ابراهیم و ساره که محبوب خدا بودند در این امتحان و پیشامد، پیروز شدند و از هر اتفاق سوئى بر کنار ماندند.
پادشاه مصر دستور داد ساره را با همان لباس و جواهرات به شوى خود ابراهیم تحویل دهند و گفت اجازه دارد که آزادانه و با کمال آسایش و آرامش در کشور او به سر برند.
ابراهیم که به واسطه قحطسالى از فلسطین به مصر آمده بود، سالها در مصر ماند. پادشاه مصر که پى به شخصیت ممتاز ابراهیم و همسرش ساره برده بود، به علاوه دخترى که از خاندان نجیب و محترم مصر بود به رسم آن روز به عنوان مددکار ساره به ابراهیم بخشید. این زن همان ((هاجر)) است که بعدها به پیشنهاد ساره چنانکه گفتیم با حضرت ابراهیم ازدواج کرد و اسماعیل پسر نخستین وى از او متولد گردید.
ابراهیم پس از چندین سال که در مصر اقامت داشت ، چون آثار خشکسالى از فلسطین بر طرف شده بود به آنجا بازگشت و بار دیگر در آنجا رحل اقامت افکند و به کار هدایت خلق همت گماشت . گفتیم که ابراهیم و ساره سالها با هم زندگى کردند ولى صاحب فرزندى نشدند که روزنه امیدى در شبستان زندگیشان پدید آورد و یادگارى از آنان باشد. یازده سال پس از آنکه ابراهیم از هاجر صاحب پسرى شد، خداوند مهربان ساره را نیز بى نصیب نگذاشت و اجر فداکارى و گذشت او را که حاضر شده بود براى خود هوو بیاورد و همسرش از هووى او صاحب فرزندى شود، به او داد.
ابراهیم 120 سال داشت و ساره نود ساله بود. فرشتگانى که ماءمور تنبیه قوم لوط بودند و به شهرهاى ((سدوم )) مى رفتند شب هنگام به خانه ابراهیم در آمدند تا به وى مژده دهند که بر خلاف موازین طبیعى ، ساره در همان سن و سال از وى آبستن خواهد شد و پسرى مى آورد و این اجر اوست که حاضر شد نسل پاک پیامبر خدا باقى بماند ولو از زن دیگر غیر از خود او باشد! خداوند، خود ماجرا را در سوره هود شرح مى دهد.
((فرستادگان آمدند وبه ابراهیم مژده دادند و گفتند: سلام ! ابراهیم گفت : سلام برشما! به دنبال آن ، چیزى نگذشت که گوساله اى بریان براى آنان آورد. همینکه ابراهیم دید دست آنان به طرف غذا دراز نمى شود، از آنان بد گمان شد و ترسى به دل گرفت . فرشتگان گفتند: مترس که ما فرستادگان خدا به سوى قوم لوط هستیم .
در این هنگام زن ابراهیم (ساره که متوجه شد مهمان فرشتگانند) ایستاده بود و فرشتگان را مى نگریست ، خندید! ما به ساره مژده دادیم که فرزندى به نام ((اسحاق )) خواهد آورد و پس از اسحاق هم یعقوب است . ساره گفت : واى بر من ! من مى زایم و حال آنکه پیرى فرتوت هستم و شوهرم نیز کهنسال است چه خبر شگفت انگیزى ؟! فرشتگان گفتند: آیا از اراده خدا تعجب مى کنى ؟این موضوع رحمت وبرکت خدابر شما خاندان نبوت است ، خدایى که همه او راسپاس مى گویند و داراى مجد و عظمت است (21))).
بدینگونه خداوند جهان از ساره بانوى پیرى که هیچ انتظار نمى رفت حامله شود، پسرى به وجود آورد که نام او را ((اسحاق )) نهادند. اسحاق پدر حضرت یعقوب است . لقب یعقوب ((اسرائیل )) بود، پس یعقوب جد انبیاى بنى اسرائیل یعنى موسى و داوود و سلیمان و زکریا و عیسى و یحیى و دیگران است .
این فقط یک معجزه بود وگرنه هیچ علمى نمى تواند بپذیرد که زنى در سن نود سالگى آبستن مى شود. معجزه یعنى انجام کارى حیرت انگیز با اراده الهى که قدرت بشرى از انجام آن به عجز آید.
وقتى ابراهیم دید در سر پیرى صاحب دو پسر زیبا شده است شکر خدا را به جاى آورد و گفت : ((خدا را سپاس مى گویم که در سن پیرى اسماعیل و اسحاق را به من موهبت کرد، آرى خداى من ، دعاى بندگان را مى شنود(22))).