سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، سِپَر است . [امام صادق علیه السلام]
(حضرت فاطمه)
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» اذان نیمه شب

 

اذان نیمه شب

در دوره خلافت امویان،تنها نژادى که بر سراسر کشور پهناور اسلامى آن روز حکومت مى‏کرد و قدرت را در دست داشت نژاد عرب بود.اما در زمان خلفاى عباسى،ایرانیان تدریجا قدرتها را قبضه کردند و پستها و منصبها را در اختیار خود گرفتند.

خلفاى عباسى با آنکه خودشان عرب بودند از مردم عرب دل خوشى نداشتند.سیاست آنها بر این بود که اعراب را کنار بزنند و ایرانیان را به قدرت برسانند.حتى از اشاعه زبان عربى در بعضى از بلاد ایران جلوگیرى مى‏کردند.این سیاست تا زمان مامون ادامه داشت (4) .

پس از مرگ مامون،برادرش معتصم بر مسند خلافت نشست.مامون و معتصم از دو مادر بودند:مادر مامون ایرانى بود و مادر معتصم از نژاد ترک.به همین سبب خلافت معتصم موافق میل ایرانیان-که پستهاى عمده را در دست داشتند-نبود.ایرانیان مایل بودند عباس پسر مامون را به خلافت‏برسانند.معتصم این مطلب را درک کرده بود و همواره بیم آن داشت که برادر زاده‏اش عباس بن مامون به کمک ایرانیان قیام کند و کار را یکسره نماید.از این رو به فکر افتاد هم خود عباس را از بین ببرد و هم جلو نفوذ ایرانیان را که طرفدار عباس بودند بگیرد.عباس را به زندان انداخت و او در همان زندان مرد.براى جلوگیرى از نفوذ ایرانیان، نقشه کشید پاى قدرت دیگرى را در کارها باز کند که جانشین ایرانیان گردد.براى این منظور گروه زیادى از مردم ترکستان و ما وراء النهر را که هم نژاد مادرش بودند به بغداد و مرکز خلافت کوچ داد و کارها را به آنان سپرد.طولى نکشید که ترکها زمام کارها را در دست گرفتند و قدرتشان بر ایرانیان و اعراب فزونى یافت.

معتصم از آن نظر که به ترکها نسبت‏به خود اعتماد و اطمینان داشت روز به روز میدان را براى آنان بازتر مى‏کرد.از این رو در مدت کمى اینان یکه تاز میدان حکومت اسلامى شدند. ترکها همه مسلمان بودند و زبان عربى آموخته بودند و نسبت‏به اسلام وفادار بودند،اما چون از آغاز ورودشان به عاصمه تمدن اسلامى تا قدرت یافتنشان فاصله زیادى نبود،به معارف و آداب و تمدن اسلامى آشنایى زیادى نداشتند و خلق و خوى اسلامى نیافته بودند،بر خلاف ایرانیان که هم سابقه تمدن داشتند و هم علاقه‏مندان معارف و اخلاق و آداب اسلامى را آموخته بودند و خلق و خوى اسلامى داشتند و خود پیشقدم خدمتگزاران اسلامى به شمار مى‏رفتند.در مدتى که ایرانیان زمام امور را در دست داشتند،عامه مسلمین راضى بودند.اما ترکها در مدت نفوذ و در دست گرفتن قدرت آنچنان وحشیانه رفتار کردند که عامه مردم را ناراضى و خشمگین ساختند.

سربازان ترک هنگامى که بر اسبهاى خود سوار مى‏شدند و در خیابانها و کوچه‏هاى بغداد به جولان مى‏پرداختند،ملاحظه نمى‏کردند که انسانى هم در جلو راه آنها هست.از این رو بسیار اتفاق مى‏افتاد که زنان و کودکان و پیران سالخورده و افراد عاجز در زیر دست و پاى اسبهاى آنها لگد مال مى‏شدند.

مردم آنچنان به ستوه آمدند که از معتصم تقاضا کردند پایتخت را از بغداد به جاى دیگر منتقل کند.مردم در تقاضاى خود یادآورى کردند که اگر مرکز را منتقل نکند با او خواهند جنگید.معتصم گفت:«با چه نیرویى مى‏توانند با من بجنگند؟!من هشتاد هزار سرباز مسلح آماده دارم!»گفتند:

«با تیرهاى شب،یعنى با نفرینهاى نیمه شب به جنگ تو خواهیم آمد.»

معتصم پس از این گفتگو با تقاضاى مردم موافقت کرد و مرکز را از بغداد به سامرا منتقل کرد.

پس از معتصم،در دوره واثق و متوکل و منتصر و چند خلیفه دیگر نیز ترکها عملا زمام امور را در دست داشتند و خلیفه دست نشانده آنها بود.بعضى از خلفاى عباسى در صدد کوتاه کردن دست ترکها برآمدند اما شکست‏خوردند.یکى از خلفاى عباسى که به کارها سر و صورتى داد و تا حدى از نفوذ ترکها کاست‏«المعتضد»بود.

در زمان معتضد،بازرگان پیرى از یکى از سران سپاه مبلغ زیادى طلبکار بود و به هیچ وجه نمى‏توانست وصول کند،ناچار تصمیم گرفت‏به خود خلیفه متوسل شود،اما هر وقت‏به دربار مى‏آمد دستش به دامان خلیفه نمى‏رسید،زیرا دربانان و مستخدمین دربارى به او راه نمى‏دادند.

بازرگان بیچاره از همه جا مایوس شد و راه چاره‏اى به نظرش نرسید،تا اینکه شخصى او را به یک نفر خیاط در«سه شنبه بازار»راهنمایى کرد و گفت این خیاط مى‏تواند گره از کار تو باز کند.بازرگان پیر نزد خیاط رفت.خیاط نیز به آن مرد سپاهى دستور داد که دین خود را بپردازد و او هم بدون معطلى پرداخت.

این جریان بازرگان پیر را سخت در شگفتى فرو برد.با اصرار زیاد از خیاط پرسید:«چطور است که اینها که به احدى اعتنا ندارند فرمان تو را اطاعت مى‏کنند؟»

خیاط گفت:«من داستانى دارم که باید براى تو حکایت کنم:روزى از خیابان عبور مى‏کردم، زنى زیبا نیز همان وقت از خیابان مى‏گذشت.اتفاقا یکى از افسران ترک در حالى که مست‏باده بود از خانه خود بیرون آمده جلو در خانه ایستاده بود و مردم را تماشا مى‏کرد.تا چشمش به آن زن افتاد دیوانه‏وار در مقابل چشم مردم او را بغل کرد و به طرف خانه خود کشید.فریاد استغاثه زن بیچاره بلند شد،داد مى‏کشید:ایها الناس به فریادم برسید،من اینکاره نیستم،آبرو دارم،شوهرم قسم خورده اگر یک شب در خارج خانه به سر برم مرا طلاق دهد،خانه خراب مى‏شوم.اما هیچ کس از ترس جرات نمى‏کرد جلو بیاید.

من جلو رفتم و با نرمى و التماس از آن افسر خواهش کردم که این زن را رها کند،اما او با چماقى که در دست داشت محکم به سرم کوبید که سرم شکست و زن را به داخل خانه برد. من رفتم عده‏اى را جمع کردم و اجتماعا به در خانه آن افسر رفتیم و آزادى زن را تقاضا کردیم. ناگهان خودش با گروهى از خدمتکاران و نوکران از خانه بیرون آمدند و بر سر ما ریختند و همه ما را کتک زدند.

جمعیت متفرق شدند،من هم به خانه خود رفتم،اما لحظه‏اى از فکر زن بیچاره بیرون نمى‏رفتم.با خود مى‏اندیشیدم که اگر این زن تا صبح پیش این مرد بماند زندگى‏اش تا آخر عمر تباه خواهد شد و دیگر به خانه و آشیانه خود راه نخواهد داشت.تا نیمه شب بیدار نشستم و فکر کردم.ناگهان نقشه‏اى در ذهنم مجسم شد،با خود گفتم این مرد امشب مست است و متوجه وقت نیست،اگر الآن آواز اذان را بشنود خیال مى‏کند صبح است و زن را رها خواهد کرد و زن قبل از آنکه شب به آخر برسد مى‏تواند به خانه خود برگردد.

فورا رفتم به مسجد و از بالاى مناره فریاد اذان را بلند کردم.ضمنا مراقب کوچه و خیابان بودم ببینم آن زن آزاد مى‏شود یا نه.ناگهان دیدم فوج سربازهاى سواره و پیاده به خیابانها ریختند و همه مى‏پرسیدند این کسى که در این وقت‏شب اذان گفت کیست؟من ضمن اینکه سخت وحشت کردم،خودم را معرفى کردم و گفتم من بودم که اذان گفتم.گفتند زود بیا پایین که خلیفه تو را خواسته است.مرا نزد خلیفه بردند.دیدم خلیفه نشسته منتظر من است. از من پرسید چرا این وقت‏شب اذان گفتى؟جریان را از اول تا آخر برایش نقل کردم.همان جا دستور داد آن افسر را با آن زن حاضر کنند.آنها را حاضر کردند.پس از باز پرسى مختصرى دستور قتل آن افسر را داد.آن زن را هم به خانه نزد شوهرش فرستاد و تاکید کرد که شوهر او را مؤاخذه نکند و از او به خوبى نگهدارى کند،زیرا نزد خلیفه مسلم شده که زن بى‏تقصیر بوده است.

آنگاه معتضد به من دستور داد هر موقع به چنین مظالمى برخوردى همین برنامه ابتکارى را اجرا کن،من رسیدگى مى‏کنم.این خبر در میان مردم منتشر شد.از آن به بعد اینها از من کاملا حساب مى‏برند.این بود که تا من به این افسر مدیون فرمان دادم فورا اطاعت کرد.»



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » hadi ( یکشنبه 89/12/22 :: ساعت 8:52 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

کربلا
آداب مسجد و جماعت در روایات
چهل حدیث اخلاقی از حضرت علی علیه السلام
اعمال دهه اول محرم
شعری برای امام حسین
سلامی دوباره
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 10
>> بازدید دیروز: 3
>> مجموع بازدیدها: 163259
» درباره من

(حضرت فاطمه)

» پیوندهای روزانه

دانلود نرم افزار [1]
تبلیغ رایگان
صدای شیعه
دفتر مفام معظم رهبری
رهبران شیعه
شیعیان افغانستان
شیعه آنلاین
شیعه نیوز [1]
پزشکی
[آرشیو(9)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
امامان[14] . فاطمه زهرا[12] . امام کاظم (ع )[9] . شهادت حضرت فاطمه[8] . امام حسن[7] . امام حسن عسگری[6] . امام هادی[6] . امام سجّاد (ع )[5] . امام حسین (ع )[5] . امام باقر (ع )[5] . ازدواج حضرت فاطمه[4] . امام رضا (ع )[4] . حضرت محمّد تقى (ع )[4] . وصیت[4] . داستان[3] . امام صادق[3] . امام علی(ع)[3] . امام زمان[3] . book[3] . اخبار . معاشرت حضرت فاطمه و حضرت علی .
» آرشیو مطالب
فاطمه زهرا
ازدواج حضرت فاطمه
معاشرت حضرت فاطمه و حضرت علی
شهادت حضرت فاطمه
زنان
امام حسین (ع )
خبر
امام سجّاد (ع )
امام حسن
امام محمد باقر
امام موسی کاظم
امام جعفر صادق
امام رضا
امام محمّد تقى (ع )
امام هادی(ع)
امام حسن عسگری(ع)
امام زمان
پیامبر
غیره
امام علی(ع)
اسفند 89
بهمن 89
فروردین 90
مرداد 90
آبان 90
آذر 90
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
داستان
فروردین 91
خرداد 91
آبان 91
آذر 91
دی 91

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
عاشق آسمونی
لحظه های آبی
عکس و مطلب جالب و خنده دار
هم نفس
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
طراوت باران
.: شهر عشق :.
بادصبا
یامهدی
جزتو
عطش ) وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر )
مهاجر
گروه اینترنتی جرقه داتکو
رویابین
« « روزهای عاشقی یک سیب » »
عشق تابینهایت
تجربه های مربی کوچک
بیاببین چیه ؟
فقط من برای تو
یادداشتهای روزانه رضا سروری
الکتروتکنیک
دکتر علی حاجی ستوده
منتظران مهدی
کشتی کج
من هیچم
حدائق ذات بهجة
زنگ تفریح

» صفحات اختصاصی
فاطمه
منابع
خوش آمدید

» لوگوی لینک دوستان













» طراح قالب