از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله روایت شده :
و امام حسن ، او پسرم ، و فرزندم و پاره تنم و نور چشمم و روشنایى قلبم و میوه دلم است ، و او سرور جوانان اهل بهشت و حجت خداوند بر مردم مى با شد، فرمان او فرمان من و سخنش سخن من است ، هر که از او پیروى کند، از من پیروى کرده ، و هر که نافرمانى او را نماید، مرا نافرمانى کرده است .
هر که بر او بگرید، در روزى ، که چشمها کور مى گردند، دیدگانش کور نمى گردد.
و هر که بر او محزون شود در روزى که قلبها در حزن و اندوه قرار دارد قلبش محزون نمى باشد.
و هر که او را در بقیع زیارت مى کند گامهایش بر روى صراط ثابت بماند، در روزى که گامها بر روى آن مى لغزد.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » hadi ( چهارشنبه 89/11/20 :: ساعت 9:3 عصر )
مریم و مادرش حنّه
داستان حضرت مریم در قرآن مجید یکى از شگفت انگیزترین و جالبترین داستانهاى قرآنى است . ولادت او و سرگذشت مادرش و ماجراى حامله شدن خود وى که دوشیزه بود و آوردن پسرى به نام ((عیسى )) پیغمبر خدا، داستانى شنیدنى و بى نظیر است که در قرآن مجید آمده است .
خداوند داستان آنان را به تفصیل در قرآن سوره مریم شرح داده است . اینک خلاصه آن داستان به موجب آیات سوره آل عمران و سوره مریم و تفسیر آن :
مادر مریم ((حَنِّه )) یا ((حنا)) سالها بود که با ((عمران )) از بزرگان و روحانیون محترم آل یعقوب ازدواج کرده بود ولى از او فرزندى نیاورد. مدتها گذشت اما انتظار او به جایى نرسید. سرانجام رو به درگاه خدا آورد و دست تضرع و التجا برداشت .
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » hadi ( چهارشنبه 89/11/20 :: ساعت 8:58 عصر )
ساره
((ساره )) دختر خاله حضرت ابراهیم خلیل بود. از نظر شرایطى که باید یک زن داشته باشد نظیر نداشت . از اعتدال قامت و زیبائى خیره کننده اى برخوردار بود. به همین جهت نیز همسر او نظر به غیرت مردانگى در سفرهاى خود از بین النهرین به سوریه و از آنجا به فلسطین و سرزمین کنعانیان واز آنجابه مصر، خاطرش از جانب او جمع نبود و تمام سعى خود را مبذول مى داشت تاچشم بیگانه به ساره نیفتد و دردسرى برایش به وجودنیاید.
با همه احتیاطى که به عمل مى آورد، هنگامى که از فلسطین وارد مصر شد، مرزداران مصرى توانستند ساره را ببینند، زن و مرد را آوردند و به پادشاه مصر تحویل دادند، به این امید که در قبال آن کار جایزه خوبى از پادشاه خود بگیرند.
پادشاه مصر از ابراهیم پرسید این زن چه نسبتى با تو دارد؟ ابراهیم گفت : او خواهر من است . به این نیت که اولا هر زن با ایمانى خواهر دینى شوهر خود هم هست و ثانیا اگر پادشاه مصر درباره ساره سخن بگوید، براى او که شوهر ساره بود، مصیبت بار و دردناک نباشد و پادشاه تصور کند درباره خواهر ابراهیم که بلامانع است سخن مى گوید نه همسر او! با این وصف ابراهیم ساره را به خدا سپرد و در انتظار عکس العمل خدا نشست .
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » hadi ( چهارشنبه 89/11/20 :: ساعت 8:51 عصر )
اخبار و روایات مىرساند که آیه تطهیر، زنان پیامبرصلى الله علیه وآله رادر بر نمىگیرد. این روایات، هر گونه شک و شبههاى را در این باره نفى کردهاست; چه با صراحت تمام بیان مىدارد که رسول اکرمصلى الله علیه وآله از ورود عایشه بهزیر پارچه جلوگیرى کرد و نیز تصریح دارد که عایشه از اهلبیت نیست.در مورد ام سلمه و سایر زنان پیامبرصلى الله علیه وآله نیز چنین است. در این باره به متونمختلف زیر توجه فرمایید:
در واقعه کساء، عایشه به پیامبرصلى الله علیه وآله گفت: آیا من هم از اهلبیت توهستم؟ پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: برو کنار، تو پایان خوشى دارى.
در متن دیگرى آمده: آن حضرتصلى الله علیه وآله زینب را از این که همراه آنان زیرپارچه کساء رود بازداشت و به او فرمود: در جاى خود بایست. تو، انشاءاللهتعالى، پایان خوشى دارى.
متون دیگر مىگوید: در آن موقع ام سلمه گفت: خداوندا! مرا از آنانگردان! پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: در جاى خود باش، تو خوبى.
یا گفت: یا پیامبر خدا! آیا من از آنان هستم؟ فرمود: تو بر جاى خود باش،تو خوبى.
یا گفت: من نیز آمدم تا همراه آنان زیر پارچه روم. پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود:درجاى خود باش. تو خوبى.
یا گفت: اى رسول خدا! مرا هم با آنان داخل کن. فرمود: اى ام سلمه! تو اززنان شایسته من هستى، اما در این مکان احدى وارد نمىشود، مگر این که ازمن باشد .
یا اینکه پیامبرصلى الله علیه وآله به او فرمود: تو پایان خوشى دارى یا تو خوبى.
یا اینکه ام سلمه گفت: اى رسول خدا! آیا من از اهل بیت تو نیستم؟فرمود: تو پایان خوشى دارى. تو از همسران پیامبرى. .
یا فرمود: تو پایان خوشى دارى و از بهترین همسران من هستى. .
یا گفت: آیا من از اهل تو نیستم؟ فرمود: تو پایان خوشى دارى اما ایناناهل من هستند. .
روایت شده که فاطمه پنج سال قبل از بعثت متولد گردیده است .
و گفته شده است که روزى رسول خدا در ابطح نشسته بود و همراه او عمار بن یاسر، منذر بن ضحضاح ، عمر، على بن ابى طالب ، عباس بن عبدالمطلب ، و حمزة بن عبدالمطلب نشسته بودند که جبرئیل در صورت عظماى خود فرود آمده و بالهاى خود را در طرفین مشرق و مغرب خود پهن نموده و گفت :
اى محمد! خداوند بلندمرتبه تو را به سلام مى رساند و امر مى کند که چهل روز از خدیجه دورى نمایى . و این کار براى پیامبر بسیار دشوار بود زیرا خدیجه را بسیار دوست مى داشت و به وى دلبستگى فراوان داشت . پیامبر برخاست و چهل روز را روزه گرفته ، چهل شب را به بیدارى و عبادت خداوند متعال گذرانید، در روزهاى آخرین عمار بن یاسر را به سوى خدیجه فرستاد و به وى پیغام داد: اى خدیجه ! خیال نکنى که دلیل دورى من از تو به سبب غضبى است که نسبت به تو دارم بلکه خداوند متعال این دورى را امر فرموده و من براى امتثال او چنین مى کنم و تو به جز خیر، در این مورد هیچ اندیشه دیگرى نداشته باش که خداوند متعال در هر روز چند بار به سبب تو بر ملائکه مباهات مى ورزد. هنگام شب پشت درب را محکم کن و به آسودگى بخواب ، و بدان که من در این ایام در منزل مادرم فاطمه بنت اسد مادر على بن ابى طالب ، یعنى در منزل عمویم هستم . خدیجه در دوران این دورى در هر روزى چند بار محزون و اندیشناک مى شد.
پس از اتمام چهل روز جبرئیل بر پیامبر فرود آمد و فرمود: اى محمد! خداوند بر تو درود مى فرستد و تو را امر مى کند تا از تحفه و هدیه او بهره مند گردى . پیامبر فرمود: تحفه پروردگار عالمیان چیست ؟ و مژده او کدام است ؟ جبرئیل گفت : نمى دانم . در این حال میکائیل فرود آمد و همراه او طبقى بود که با پارچه اى پشمى پوشیده شده بود، و آن را در مقابل پامبر گذارد، و جبرئیل نزدیک آمده و گفت : اى محمد! خداوند فرمان مى دهد که امروز را با این طعام افطار کنى .
على بن ابى طالب گوید: هنگامى که پیامبر اراده افطار مى نمود و به من امر مى کرد که درب خانه را باز کنم تا هر که مایل است داخل شود و از آن طعام استفاده نماید، ولى در این شب پیامبر مرا بر درب خانه قرار داد و فرمود: این طعام خاص ، براى غیر من حرام است . سپس پارچه را از روى طبق برداشت و در زیر آن خوشه اى از خرما و خوشه اى از انگور بود، رسول اکرم به اندازه کافى از آنها خورد و آب کاملى نوشید و جبرئیل بر دستان او آب ریخته ، و میکائیل دستانش را با آن آب شست و اسرافیل آنها را خشک نمود، و باقى طعام و ظرف آب را به آسمان بازگردانیدند، پس از آن پیامبر برخاست تا نماز بگزارد که جبرئیل جلو آمد و گفت : نماز در این وقت براى تو حرام است تا آنکه به منزل خدیجه بروى و او را دیدار کنى و با وى همبستر شوى ، که خداوند اراده کرده از صلب تو در این شب ذریه اى طیبه متولد نماید. رسول خدا شتابان به سوى منزل خدیجه به راه افتاد.
خدیجه مى گوید: من به تنهایى عادت کرده بودم ، لذا وقتى شب مى شد سرم را مى پوشانیدم و پرده را مى انداختم ، و درب را مى بستم و پشت آن را مى انداختم ، و خداى را عبادت مى کردم به نماز یا قرائت قرآن و چراغ را خاموش مى نمودم و مى خوابیدم ، در آن شب به خصوص ، هنوز نخوابیده بودم که پیامبر آمده و در را به صدا درآورد، من پرسیدم : کیست که در خانه مرا مى زند در حالى که کسى غیر از محمد این درب را به صدا در نیاورده است ؟
و صداى متین پیامبر را از آن سوى در شنیدم که گفت : اى خدیجه ! در را باز کن که من محمد هستم . من در حالى که خوشحال بودم برخاسته و در را باز کردم ، پیامبر داخل منزل شده ظرف آب را طلبید تا وضو بسازد و نماز بگزارد. پس از آن دو رکعت نماز خفیف به جاى آورد، سپس به سوى بستر رفت . وى در این شب نماز زیادى به جاى نیاورد بلکه دست مرا گرفته و بر بسترش نشانید، و میان ما آنچه که میان همسران واقع مى شود واقع گردید، والله که در همان شب ثقل و سنگینى فاطمه را در بطن خود احساس کردم .