بهترین الگو براى بانوان
عبداللّه بن عباس و دیگر راویان حکایت کنند:
هنگامى که زمان رحلت یگانه دخت نبوّت ، همسر ولایت حضرت فاطمه زهراء علیها السلام نزدیک شد، اءسماء بنت عمیس را طلب کرد.
و چون اسماء نزد ایشان حضور یافت ، به او فرمود:
اى اسماء! وقت جدائى و فراق من فرا رسیده است ، مى خواهم بعد از آن که فوت نمودم ، جسد مرا به وسیله اى بپوشانى ، تا آن که هنگام تشییع جنازه ام و حجم بدنم مورد دید افراد نامحرم قرار نگیرد.
اسماء با شنیدن این کلمات بسیار اندوهگین و محزون گردید.
و چون حضرت زهراء مرضیّه علیها السلام ، بر خواسته و پیشنهاد خود اصرار ورزید، اسماء اظهار داشت : اى حبیبه خدا! من در حبشه ، تخت هائى را دیده ام که مخصوص حمل و تشییع جنازه زن درست مى کرده اند.
حضرت زهراء علیها السلام با شنیدن آن خوشحال شد و تقاضا نمود که تابوتى همانند آن را برایش تهیّه نمایند.
وقتى اسماء آن تابوت را تهیّه کرد و نزد ایشان آورد، حضرت آن را مشاهده نمود و فرمود:
شما با این تابوت ، جسد مرا از دید افراد و نامحرمان مستور و پنهان خواهید داشت ، خداوند متعال بدن شما را از آتش دوزخ مستور گرداند.
سفارشى مهمّ در آخرین لحظات
روزى امام محمّد باقر علیه السلام ضمن فرمایشاتى ، در جمع اصحاب حکایت فرمود:
حضرت فاطمه زهراء علیها السلام پس از رحلت پدرش ، رسول گرامى اسلام صلّلى اللّه علیه و آله بیش از مدّت شصت روز زندگى نکرد.(49 )
و چون مریضى آن مخدّره مظلومه که به جهت صدمات وارده به وجود آمده بود شدّت یافت ، دست به سوى آستان مقدّس الهى بلند کرده و با خداوند متعال مناجات و راز و نیاز مى نمود.
و از جمله مناجات ها و استغاثه هاى آن حضرت چنین بود:
(یا حَىُّ یا قَیُّوم ، بِرَحْمَتِک اءسْتَغیثُ، فَاءغِثْنى ، اللّهمّ زَحْزِحْنی عَنِ النّارِ، واءدْخِلْنى الْجَنَّةَ، واءلْحِقْنى بِمُحمَّد (صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ).
و هرگاه امیرالمؤ منین ، علىّ علیه السلام کنار بستر همسرش ، فاطمه زهراء علیها السلام مى آمد، براى او این چنین دعا مى نمود:
اى فاطمه ! خداوند، تو را عافیت و سلامتى عنایت فرماید، و تو را زنده و سالم نگه دارد.
ولیکن حضرت زهراء مرضیّه علیها السلام در مقابل دعاى شوهرش ، چنین اظهار مى داشت : چه قدر خوب است که هر چه زودتر به خداى خویش ملحق شوم و با او ملاقات کنم .
و سپس در آخرین لحظات عمر شریفش ، وصیّت خود را پیرامون مهریّه اش و همچنین اثاث و اسباب منزل که متعلق به خودش بود مطرح کرد و در پایان به همسرش امام علىّ علیه السلام خطاب کرد و اظهار داشت :
یا علىّ! پس از من با اءمامه دختر ابوالعاص ازدواج نما، چون که او همانند خودم نسبت به فرزندانم دلسوز و مهربان مى باشد.
استقبال از مرگ یا رفتن به میهمانى
سلمى همسر ابو رافع غلام و یار حضرت رسول صلّلى اللّه علیه و آله و همچنین اءسماء بنت عمیس و عبداللّه بن عبّاس و دیگر بزرگان حکایت کرده اند:
در آن هنگام که حضرت فاطمه زهراء علیها السلام لحظات آخر عمر پر برکت خویش را سپرى مى نمود، به اطرافیان خطاب کرد و فرمود: مقدارى آب برایم بیاورید.
و چون آب آماده گشت ، حضرت بدن خود را شستشو و غسل داد و سپس فرمود: بهترین و تمیزترین لباس هاى مرا بیاورید.
و وقتى لباس هاى مورد نظر آن مخدّره مظلومه در کنارش گذارده شد، آن ها را پوشید.
پس از آن دستور داد که رختخواب مرا در وسط اتاق بیندازید؛ و حضرت بعد از آن با حالت مخصوصى ، آرام ، آرام وارد اتاق شد و در رختخواب خود، رو به قبله خوابید و دست خود را زیر سر گذاشت و اظهار نمود:
من در همین لحظات از میان شما خواهم رفت و به سوى پروردگار خویش رحلت مى کنم و از این دنیاى فانى راحت مى شوم و به میهمانى و ملاقات خداوند رحمان و همچنین دیدار پدرم رسول خدا مى روم .
از شما مى خواهم که پس از وفاتم ، بدنم را برهنه و عریان نکنید چون که من خود را شستشو داده و تمیز کرده ام ؛ و سپس پارچه اى روى خود کشید.(48)
و شاید مقصود این بوده باشد که حضرت زهراء علیها السلام ، این اوّلین مظلومه جهان بشریّت ، نخواسته است که همسرش ، امام علىّ صلوات اللّه علیه از صدمات و شکنجه هاى وارده بر بدن نازنینش توسطّ دشمنان دوست و مسلمان نما آگاه شود و قلب حضرتش غمگین و دلخراش گردد.
مرحوم قطب الدّین راوندى در کتاب خود آورده است :
سلمان فارسى گفت : روزى به منزل حضرت زهراء سلام اللّه علیها وارد شدم ، آسیابى را جلوى آن حضرت دیدم که دستاس آن را با حالت خستگى و ضعف گرفته است و مى چرخاند و مقدارى جو، آرد مى نمود؛ و در گوشه اى از اتاق ، حسین علیه السلام را دیدم که از شدّت گرسنگى ناله مى کرد.
گفتم : اى دختر رسول اللّه ! چرا خود را در سختى و مشقّت قرار داده اى ، با این که فضّه پیش خدمت شما است ؟!
حضرت در جواب اظهار داشت : پدرم رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله فرمود: کارهاى منزل یک روز بر عهده من و یک روز بر عهده فضّه باشد؛ و امروز نوبت من است .
گفتم : اجازه فرمائید که من کمک نمایم ، یا آسیاب را بچرخانم ، یا این که حسین علیه السلام را آرام کنم و دلداریش دهم ؟
حضرت فرمود: من نسبت به فرزندم ، حسین آشناتر هستم ؛ پس تو دستاس را بچرخان تا آرد تهیّه گردد.
بنابراین من مشغول چرخانیدن دستاس شدم و چون مقدارى از جوها را آرد کردم ، صداى اذان را بگوشم رسید؛ پس براى اقامه نماز به مسجد رفتم و نماز جماعت را به امامت حضرت رسول صلّلى اللّه علیه و آله بجاآوردم .
و بعد از نماز، جریان حضرت فاطمه سلام اللّه علیها را براى امیرالمؤ منین ، علىّ علیه السلام تعریف کردم .
امام علىّ علیه السلام گریان شد و از مسجد بیرون رفت و پس از گذشت لحظاتى در حالى که تبسّم مى نمود، به مسجد بازگشت .
حضرت رسول صلّلى اللّه علیه و آله جریان را از علىّ علیه السلام جویا شد؟
و او اظهار داشت : چون بر فاطمه وارد شدم ، وى را دیدم بر قفا خوابیده و حسین نیز روى سینه اش در خواب بود و سنگ آسیاب بدون آن که در دست کسى باشد، مى چرخید!!
حضرت رسول صلّلى اللّه علیه و آله فرمود: خداوند ملائکه اى را آفریده است تا در خدمت محمّد و اهل بیت او علیهم السلام باشند.(24)
همچنین أ نَس بن مالک به نقل از بلال حبشى اذان گوى رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله حکایت کند:
روزى عبورم بر خانه حضرت زهراء سلام اللّه علیها افتاد، دیدم که آن مخدّره مشغول دستاس و چرخانیدن سنگ آسیاب براى تهیّه آرد مى باشد، در حالى که حسین علیه السلام در کنارش گریان بود.
عرض کردم : اى فاطمه ! کدام برایت بهتر است : یا من دستاس را به چرخانم یا حسین را نگهدارى نمایم تا آرام و ساکت شود.
حضرت زهراء سلام اللّه علیها فرمود: اى بلال ! من بهتر مى توانم فرزندم را آرام کنم ؛ پس من دستاس را گرفتم و مقدار آردى که حضرت مى خواست ، برایش تهیّه نمودم .
سپس حضور مبارک رسول اللّه صلّلى اللّه علیه و آله رسیدم ، حضرت فرمود: چرا امروز اذان نگفتى ؟
عرض کردم : یا رسول اللّه ! به منزل فاطمه سلام اللّه علیها عبور کردم ، او را دیدم که مشغول تهیّه آرد مى باشد، من او را کمک کردم .
حضرت رسول فرمود: چون براى فاطمه دلسوزى کردى و او را ترحّم و کمک نمودى ، از خداوند مى خواهم که تو را کمک نماید.
علامه مجلسى گوید:
در دیوان شعرى که به على علیه السلام منسوب شده است نوشته :
بعد از وفات حضرت فاطمه ، على علیه السلام اشعارى در مرثیه فاطمه سرود، آن اشعار این است :
1 آیا به سوى زندگى طولانى راه و طریقى هست ؟ از کجا خواهد بود در صورتى که (چیزى بین انسان و مرگ ) حایل نخواهد شد.
2 حقا که من اگر چه به مرگ یقین دارم ، ولى در عین حال امیدى بسیار براى زنده ماندن در من وجود دارد.
3 روزگار داراى رنگهایى است که شب را صبح مى کند، و نفوس در بین آنها جارى است .
4 روزگار را منزل بر حقى مى باشد که محل اقامت نزد آن نیست ، و براى هر مردى از روزگار به طرف آن راهى خواهد بود.
5 من یاد او را به وسیله روزهاى عزت قطع نمودم ، و هر عزیزى در اینجا ذلیل و خوار خواهد شد.
6 مرضهاى دنیا را براى خود فراوان مى بینم ، صاحب آن امراض تا موقع مردن علیل خواهد بود.
7 من مشتاق آن کسى هستم که او را دوست مى دارم ، آیا به سوى آن کس که او را دوست دارم راهى هست ؟
8 خانه مرا دور کرده است ، ولى در عین حال آن شخص که قبل از من از فراق مرده است نیکو بود.
9 گوینده اى در داستانها راجع به جدایى مثلى زده و من آن را در روز کوچ نمودن زیاد مثل مى زنم .
10 حقا که از دست دادن من فاطمه را بعد از احمد صلى الله علیه و آله دلیلى است بر اینکه هیچ دوستى دائمى نخواهد بود.
11 بعد از نایافتن آنان زندگى در اینجا چگونه خواهد بود، به جان تو سوگند این مطلبى است که راهى به سوى آن نخواهد بود.
12 به زودى از یادنمودن من اعراض مى شود و دوستى فراموش مى گردد، و بعد از من دوستى براى دوست نظیر من ظاهر خواهد شد.
13 شخص ملول و آن کسى که چون من غایب شوم وى را راضى کند دوست من نخواهد بود.
14 ولى دوست من آن است که وصال او دائمى باشد، قلب او مرا حفظ کند و براى کارهاى من دخیل باشد.
15 هنگامى که یک روز از فوت بگذرد یقینا گریه افراد گریه کننده قلیل خواهد شد.
16 اراده جوانمرد آن است که دوست نمیرد، در حالى که راهى به سوى آنچه که مى خواهد وجود ندارد.
17 مصیبت مال و مفقودشدن آن بزرگ نخواهد بود ولى مصیبت اشخاص بزرگوار بزرگ است .
18 براى این جهت است که پهلو و پیکرم موافق آرام گرفتن در خوابگاهى نیست ، و در دل من از حرارت فراق تشنگى جایگزین است .
و نیز به هنگام رحلت حضرت زهرا مى فرماید:
دوستى که نظیر او دوستى نخواهد بود، و در قالب من غیر از او بهره اى وجود ندارد.
دوستى که از پیش چشم و جسم من غایب شد، ولى از قلب من غایب نخواهد بود.
و خطاب به حضرت زهرا بعد از فوت او مى فرماید:
مرا چه شده که بر روى قبرها توقف مى نمایم ، و بر قبر دوست سلام مى کنم ولى او جواب سلام مرا نمى دهد.
اى دوست تو را چه شده که جواب سلام ما را نمى دهى ، آیا بعد از من دوستى دوستان را فراموش کردى .
جواب از زبان حضرت زهرا:
دوست در جواب گفت : من چگونه جواب شما را بگویم ، در صورتى که رهین سنگهاى فراوان و خاک قرار گرفتم .
حقا که خاک اعضاى نیکوى بدنم را خورد و من شما را فراموش کردم و از نظر اهل خانه و همسالهایم ناپدید شدم .
از من بر شما باد که رشته دوستى و محبت من و شما با بازماندگانم قطع شد.